گنجور

 
صائب تبریزی

ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا

ز کار شهپر روح الامین گره بگشا

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست

به حق خنده گل کز جبین گره بگشا!

گرهگشای کریمان، کف سؤال بود

ز کار خرمنم ای خوشه چین گره بگشا

گره به هستی موهوم چون حباب مزن

بگیر ناخنی از موج و این گره بگشا

کلید قفل تو در اندرون خانه توست

به زور همت خود از جبین گره بگشا

چو شمع بر سر این نیم جان چه می لرزی؟

ز رشته نفس واپسین گره بگشا

صریر خامه صائب دلی گرفته نهشت

اگر تو عقده گشایی، چنین گره بگشا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode