گنجور

 
صائب تبریزی

می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو

بیمی از کشتن ندارد شمع بر بالین تو

مور هیهات است بیرون آید از دریای شهد

سبزه خط چون برآمد از لب شیرین تو؟

جای سیلی نقش بندد بر عذار نازکت

دامن گل همچو شبنم گر شود بالین تو

بر فلک از هاله آغوش گردد جای تنگ

بدر گردد از سواری چون هلال زین تو

گرچه مسطر مانع از جولان نگردد خامه را

خشک می گردد نگاه از جبهه پرچین تو

عاجز از نشو و نما گشته است چون رگهای سنگ

سبزه امید ما از پله تمکین تو

مور از اقبال سلیمان می شود شیرین سخن

بال شهرت می دهد گفتار را تحسین تو

رتبه فکر ترا صائب عروج دیگرست

می کند تحسین خود هر کس کند تحسین تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode