گنجور

 
صائب تبریزی

در آتش است نعل می ناب دیگران

رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران

اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد

خوشتر بود ز گوهر سیراب دیگران

بیداریی که جمع شود با خیال دوست

صد پرده به بود ز شکر خواب دیگران

پهلوی لاغری که کند کار بوریا

خوشتر بود ز بستر سنجاب دیگران

تا هست نم ز خون جگر در پیاله ام

لب تر نمی کنم ز می ناب دیگران

تا می توان ز رخنه دل فتح باب جست

حاجت نمی بریم به محراب دیگران

تا می توان نمود قناعت به آب خشک

هرگز مجوی طعمه ز قلاب دیگران

با آبرو بساز که چون آب تلخ و شور

گردد زیاده تشنگی از آب دیگران

باشد ز خود چو گوهر شب تاب نور من

مستغنیم ز پرتو مهتاب دیگران

چون خانه ای بود که برآرد ز خویش آب

گردد دکان هر که به دولاب دیگران

آن دست خشک باد که همچون سبو نشد

دست تسلی دل بی تاب دیگران

صائب مرا ز نام چه حاصل، که چون نگین

تر می کنم زمین خود از آب دیگران

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode