گنجور

 
صائب تبریزی

مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن

ز قرب سوخته جانان شرر شود روشن

چو آتش جگر لعل، بی زوال بود

چراغ هر که به خون جگر شود روشن

ز بس گرفته ز نادیدنی شده است دلم

ز زنگ، آینه ام بیشتر شود روشن

ز حرف سرد دل ما چو غنچه بگشاید

چراغ ما به نسیم سحر شود روشن

دلی که تیره ز اوضاع روزگار شده است

در آفتاب قیامت مگر شود روشن

به گرمخونی من خسته ای ندارد عشق

چو شمع از رگ من نیشتر شود روشن

گره ز کار دل من شود به آبله باز

چنان که چشم صدف از گهر شود روشن

نکرد گرمی پرواز بی پر و بالم

کجا ز شمع مرا بال و پر شود روشن؟

درین محیط عنان را کشیده دار چو موج

که از استادگی آب گهر شود روشن

چراغ هر که ز دلهای گرم افروزد

ز آستین صبا بیشتر شود روشن

ز رشک حسن گلوسوز یار نیست بعید

چو شمع سبز اگر نیشکر شود روشن

ز عمر قسمت ما نیست جز زمان وداع

چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن

نرفت تیرگی از دل به سعی ما صائب

مگر ز پرتو اهل نظر شود روشن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode