گنجور

 
صائب تبریزی

شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا

گشوده شد در جنت ازین کلید مرا

کنم سیاه ز نظاره بنفشه خطان

شود دو دیده چو بادام اگر سفید مرا

گران نیم به خریدار از سبکروحی

به سیم قلب چو یوسف توان خرید مرا

ز نیشتر چو رگ سنگ نیست پروایم

ز کوه درد ز بس نبض آرمید مرا

ز تخم سوخته، سبزی امید نتوان داشت

چگونه اختر طالع شود سعید مرا؟

نشد ز گوشه ابروی او گشاده دلم

چه دل گشاده شود از هلال عید مرا؟

ز حسن عاقبت عشق، چشم آن دارم

که صبح وصل شود، دیده سفید مرا

ز روی تازه من، تازه روست صائب باغ

اگر چه نیست بری همچو سرو و بید مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode