گنجور

 
صائب تبریزی

در سخن بر نیاید آوازم

نیست اندیشه ای ز غمازم

در کمانخانه فلک چون تیر

به پر عاریه است پروازم

نیست ناخن به دل زنی هر جا

بینواتر ز رشته سازم

آن ضعیفم که می شود چون چشم

پر کاهی حجاب پروازم

چون شود با تو ساز صحبت من؟

تو برون ساز و من درون سازم

نیست ممکن مرا نهان کردن

پرده در همچو گوهر رازم

گرچه در گوشمال عمرم رفت

نشد آهنگ، بخت ناسازم

می رسد همچو سرو از آزادی

از زمین تا به آسمان نازم

آن سپندم که در حریم ادب

نشنیده است آتش آوازم

دلی از ناله می کنم خالی

گر بود همچو نای دمسازم

چه کندبحر و کان به همت من؟

کاسه آشام و کیسه پردازم

چون جرس، ماندگان قافله را

می رساند به منزل آوازم

در قفس بس که مانده ام صائب

رفته از یاد ذوق پروازم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode