ازان زلف یک مو جدایی ندارم
ازین دام فکر رهایی ندارم
من آن معنی دور گردم جهان را
که با هیچ لفظ آشنایی ندارم
درین باغ آن فارغ البال مرغم
که مقصد چو تیر هوایی ندارم
به بال محیط است چون موج سیرم
شکایت زبی دست و پایی ندارم
شدم مومیایی ز بس چرب نرمی
ز سنگ ملامت رهایی ندارم
رخ تازه من چو سروست شاهد
که اندوهی از بینوایی ندارم
ازان راه بیگانگی می سپارم
که من طالع از آشنایی ندارم
به گفتار خوش می کنم وقت مردم
اگر ناخن دلگشایی ندارم
من آن بی نیازم درین بزم صائب
که همت ز دلها گدایی ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر شادم از غم رهایی ندارم
سر و برگ آشفته رایی ندارم
دل آیینه خو بود دورش فکندم
ندارم سر خودنمایی ندارم
شکستی نمودم درست از شکستی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.