گنجور

 
صائب تبریزی

ما اختیار خویش به صهبا گذاشتیم

سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتیم

آمد چو موج دامن ساحل به دست ما

تا اختیار خویش به دریا گذاشتیم

از جبهه گشاده گرانی رود ز دل

چون کوه سر به دامن صحرا گذاشتیم

از حرف و صوت زیر و زبر بود حال ما

مهر سکوت بر لب گویا گذاشتیم

چون سیل گرد کلفت ما هر قدم فزود

تا پای در خرابه دنیا گذاشتیم

از سر زدن چو شمع شود بیش شوق ما

تا روی خود به عالم بالا گذاشتیم

از خلق روزگار گرفتیم گوشه ای

بر کوه قاف پشت چو عنقا گذاشتیم

شد مخمل دو خوابه ز خواب گران ما

پهلو اگر به بستر خارا گذاشتیم

دیوانه راست سلسله شیرازه جنون

دل را به آن دو زلف چلیپا گذاشتیم

از دست رفت دل به نظر باز کردنی

این طفل را عبث به تماشا گذاشتیم

صائب بهشت نقد درین نشأه یافتیم

تا دست رد به سینه دنیا گذاشتیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode