گنجور

 
صائب تبریزی

ما رنگ گل ز بوی گل ادراک کرده ایم

سیر بهار در خس و خاشاک کرده ایم

چون اهل زهد شاخچه بندی نمی کنیم

ترک عصا و شانه و مسواک کرده ایم

چون ابر هر کجا قدم ما رسیده است

گنج گهر ز آبله در خاک کرده ایم

در سینه کرده ایم نهان راز عشق را

زنجیر برق از خس و خاشاک کرده ایم

ما را نظر به روزن قصر بهشت نیست

تا سر برون ز حلقه فتراک کرده ایم

چون آفتاب اگر چه نداریم لشکری

تسخیر عالم از نظر پاک کرده ایم

سعی از برای رزق مقدر نمی کنیم

ما این عرق ز جبهه خود پاک کرده ایم

نومید نیستیم ز احسان نوبهار

هر چند تخم سوخته در خاک کرده ایم

صائب چرا قبول نگردد دعای ما؟

ما قبله خود از جگر چاک کرده ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode