گنجور

 
صائب تبریزی

ز خال روز سیاهی که داشتم دارم

ز زلف رشته آهی که داشتم دارم

رسید اگر چه به پایان چو شمع هستی من

ز اشک و آه سپاهی که داشتم دارم

تو داد وعده خلافی بده به خاطر جمع

که من همان سر راهی که داشتم دارم

درین بهار که یک سبزه زیر سنگ نماند

ز زیر بال پناهی که داشتم دارم

چه سود ازین که سرم چون حباب رفت به باد

ز فکر پوچ کلاهی که داشتم دارم

به وصل گمشده خود رسید هر بی چشم

منم که چشم به راهی که داشتم دارم

ز خرمن است چه حاصل دل حریص مرا

که چشم بر پر کاهی که داشتم دارم

به رو اگر چه گناه مرا نیاوردند

ز انفعال گناهی که داشتم دارم

ز خوان وصل نشد سیر دیده ام صائب

گرسنه چشم نگاهی که داشتم دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode