گر آن خورشید رو را همسفر خویشتن بینم
ز زلف شام غربت چهره صبح وطن بینم
ز بس چین جبین باغبان ترسانده چشمم را
نمی خواهم که از چاک قفس سوی چمن بینم
دلم از خار خار رشک، خار پیرهن گردد
ترا با برگ گل گر در ته یک پیرهن بینم
زهر یک قطره اشکم که دارد تکیه بر مژگان
زپا افتاده گلگونی به دوش کوهکن بینم
ز رنگ حرف، بوی غنچه راز نهان یابم
پریشان خاطری را از سر زلف سخن بینم
ز غیرت بندبندم همچو برگ بید می لرزد
نسیمی چون غبارآلود در صحن چمن بینم
خوش آن روزی که صائب از نهالش کام برگیرم
ترنج نیک بختی در کف از سیب ذقن بینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چنین تا کی به حسرت سوی آن گلپیرهن بینم
در آتش گردم و از دور سوی آن بدن بینم
گلش نشکفته، میلرزید جانم، چون بود اکنون
که مست و پیرهنچاکش به گلگشت چمن بینم
چه بر جانم رود چون بگذرد با تای پیراهن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.