گنجور

 
صائب تبریزی

پر صدا شد چینی افلاک از فغفور عشق

چون شرر هر ذره ای بیدار شد از شور عشق

دست بیباکی چو حسن از آستین بیرون کند

شمسه دار فنا گردد سر منصور عشق

چون انار از خنده بیجای خود دارد خطر

شیشه نه آسمان از باده پرزور عشق

چون چراغ صبحگاهی از فروغ آفتاب

پرتو خورشید تابان محو شد در نور عشق

ناامیدی و امید اینجا هم آغوش همند

صبح را در آستین دارد شب دیجور عشق

در سواد شهر (خون) چون لاله میرد در دلش

هرکه در صحرا نمکچش کرد آب شور عشق

عاشق و اندیشه از زخم زبان، حرفی است این

می کند خون در جگر الماس را ناسور عشق

از دلم هر پاره ای چون گل به راهی می رود

برق دایم تیغ بازی می کند در طور عشق

عاشقان در پرده دل شادمانی می کنند

خنده رسوا ندارد غنچه مستور عشق

بستر و بالین چه می داند مریض عشق چیست

چون سبو از دست خود بالین کند رنجور عشق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode