گنجور

 
صائب تبریزی

سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش

در پای خم زدست ندادم سبوی خویش

درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر

کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش

خاک مراد خلق شود آستانه اش

هرکس که بگذرد ز سر آرزوی خویش

از نوبهار عمر وفایی نیافتم

چون گل مگر گلاب کنم رنگ وبوی خویش

ازمهلت زمانه دون در کشاکشم

ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش

دایم ز گفتگوی حق آزار می کشم

درمانده ام چون عنبر سارا به بوی خویش

صائب نشان به عالم خویشم نمی دهند

چندان که می کنم زکسان جستجوی خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode