گنجور

 
صائب تبریزی

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش

نفس صبح قیامت دمد از منقارش

از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟

می پرستی که نباشد به گرو دستارش

دست از پرورش شاخ امل کوته دار

کاین نهالی است که باشد گره دل بارش

گلشنی را که بود دیده گلچین در پی

مژه بر هم نزند خار سر دیوارش

حاصل نعمت دنیا همه زرق است و فریب

این درختی است که پوچ است سراسر بارش

کیست امروز درین باغ بغیر از صائب ؟

عندلیبی که چکد خون دل از منقارش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode