گنجور

 
صائب تبریزی

می رود با قامت خم در پی دنیی هنوز

با چنین محراب، داری پشت برعقبی هنوز

برده است از راه، صبح کاذب دعوی ترا

غافلی از نور صبح صادق معنی هنوز

می کند هر چند از هر مو سفیدی راه مرگ

دل نمی افتد به فکر توشه عقبی هنوز

گرچه دست از رعشه می لرزد چو اوراق خزان

همچنان چسبیده ای بر دامن دنیی هنوز

از علایق رشته الفت بریدن مشکل است

می پرد بی خواست چشم سوزن عیسی هنوز

شیراز اقبال جنون گردنکشی از سر گذاشت

می کند خون در دل مجنون، سگ لیلی هنوز

طاق کسری بازمین هموار شد، و زفیض عدل

طاق گردون است پرآوازه کسری هنوز

گرچه جای سنگ طفلان بر تن مجنون نماند

برکبودی می زند خال رخ لیلی هنوز

عمرها رفت و همان لرزد به خود چون برگ بید

تیغ کوه طور از گستاخی موسی هنوز

خامه صائب زانشای سخن بس کی کند؟

از هزاران گل یکی نشکفته از طوبی هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode