گنجور

 
صائب تبریزی

از انقلاب دهر نیفتم ز اعتبار

گرد یتیمی گهرم، چون شوم غبار

چون سرو نیست بی ثمری بار خاطرم

کج می کنم نگه به درختان میوه دار

از مشرب وسیع، درآفاق گشته ام

با مهر، هم پیاله و با صبح، هم خمار

از روی گرم عشق فروزد چراغ من

آتش مرا به رقص درآرد سپندوار

کاه سبک عنان ز ملاقات کهربا

درعهد بی نیازی من می کند کنار

ما چون صدف به کد یمین آب می خوریم

از بحر نیستیم به یک قطره شرمسار

برهر زمین که سایه کند سبز می شود

از کلک من ترست ز بس سرو جویبار

صائب که مرغ خانگیش نسر طایرست

درراه جغد کی فکند دام انتظار؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode