از فروغ ماه می گردد به آب وتاب ابر
جلوه شکر کند باشیر، در مهتاب ابر
گر چنین بندد به خشکی کشتی احسان محیط
یکقلم چون کاغذ ابری شود بی آب ابر
در گره بسته است دریا آب خود راچون گهر
خشک می آید برون از بحر چون قلاب ابر
پیش ازین می ریخت ازدستش گهر بی اختیار
درزمان کشت ما شد گوهر نایاب ابر
خازن گوهر ندارد از ترشرویی گزیر
بر سیاهی می زند چون می شود شاداب ابر
می کند دلهای شب در گریه طوفان، دیده ام
می شود گویا به چشمم پرده های خواب ابر
در زمان تنگدستی دل به حق روی آورد
روبه دریا می رود چون می شود بی آب ابر
زیر بارمنت احسان، نمی ماند کریم
وام دریا راکند تسلیم از سیلاب ابر
در کف دست کریمان نیست گوهر راقرار
قطره را از بیقراری می کند سیماب ابر
آبرو صائب نریزد پیش دریا بعد ازین
گر شود از دیده خونبار من سیراب ابر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شد بهار و بوستان را داد آب و تاب ابر
مژده مستان را که خوب آمد برون از آب ابر
جز به وقت خود ندارد قدر هر چیزی که هست
می کشان را خوش نباشد در شب مهتاب ابر
گریه هر گه موج زد از حسرت چشم ترم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.