غزل شمارهٔ ۴۴۳۲
کی پیچ وخم از طبع هوسناک برآید
این ریشه محال است ازین خاک برآید
ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف
دل پاک چو گردید نفس پاک برآید
پر نور کند چون نفس صبح جهان را
آهی که به صدق از جگر چاک برآید
بر بیغمی باده انگوردلیل است
اشکی که ز شادی ز رگ تاک برآید
قارون گرانجان سبک از خاک برآمد
تا دانه ما کی ز ته خاک برآید
از گریه گره گر ز رگ تاک شود باز
غم نیز به اشک از دل غمناک برآید
نتوان عرق از سنگ گرفتن به فشردن
ابرام محال است به امساک برآید
کوته بود از دامن رعنایی آن سرو
گر آه جگر سوز به افلاک برآید
صائب سخنی کز دل بی مغز تراود
دودی است که از بوته خاشاک برآید
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.