گنجور

 
صائب تبریزی

بی‌روی دل گره ز زبان وا نمی‌شود

طوطی ز پشت آینه گویا نمی‌شود

چندان که گرد محمل لیلی است در نظر

مجنون غبار خاطر صحرا نمی‌شود

زاهد چگونه از سر فردوس بگذرد

کودک حریف ذوق تماشا نمی‌شود

دیوانگی است چاره دل چون گرفته شد

این قفل از کلید دگر وا نمی‌شود

زنجیر کرد جذبه خاشاک برق را

افسون عجز ماست که گیرا نمی‌شود

دل صاف ساز، معنی باریک را ببین

ماه نو از غبار هویدا نمی‌شود

غافل مشو ز گوشه ابروی التفات

سی شب هلال عید هویدا نمی‌شود

داری اگر طمع که شوی پادشاه وقت

این بی‌گدایی در دل‌ها نمی‌شود

از زهدان خشک، رسایی طمع مدار

سیل ضعیف واصل دریا نمی‌شود

چون گوشه‌ای نگیرد از ابنای روزگار

صائب حریف مردم دنیا نمی‌شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode