گنجور

 
صائب تبریزی

انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد

شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد

قدر سخن بجا چو بود بیش می شود

نازل شود بهای نگین چون پیاده شد

فرش است نور زنده دلی در سرای من

تا لوح من چو آینه از نقش ساده شد

دامن شود بر آتش یعقوب پیرهن

از نامه شوق من به عزیزان زیاده شد

از چار پای جسم فرودآ که شد سوار

عیسی به دوش چرخ چوزین خر پیاده شد

ابروی یار تن به کشیدن نمی دهد

وریه کمان چرخ ز آهم کباده شد

صائب به نفس دون بود آزادگی گران

بی اعتبار گشت چو سگ بی قلاده شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode