گنجور

 
صائب تبریزی

تا چهره تو از می گلرنگ آل شد

شبنم به روی گل عرق انفعال شد

در هر نظاره یک سروگردن شود بلند

هر کس که محو قامت آن نونهال شد

کوتاهی حیات ز اظهار زندگی است

زان خضر دیر ماند که پوشیده حال شد

در یک دو هفته از نظر شور ناقصان

ماه تمام پا به رکاب هلال شد

در عهد ما که نیست جواب سلام رسم

رحم است بر کسی که زاهل سؤال شد

هرگز نکرده است کسی مهر کینه را

این آب تیره در قدح من زلال شد

برخط فزود هر چه شد از حسن یار کم

ز آنسان که عمر سایه فزون از زوال شد

در آستین هر گرهی ده کرهگشاست

دست است ترجمان زبانی که لال شد

نشنید یک تن از بن دندان حدیث من

از فکر اگر چه پیکر من چون خلال شد

صائب چه طرف بندد ازان حسن بی مثال

آیینه ای که تخته مشق مثال شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode