گنجور

 
صائب تبریزی

داغی که کوه را جگر گرم لاله کرد

گردون سنگدل به دل ما حواله کرد

هرکس که راه برد به کم عمری بهار

چون لاله صاف ودرد جهان یک پیاله کرد

لیلی به این گنه که به مجنون گرفت انس

خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد

رخسار همچو ماه تو گلگل شد از شراب

هر حلقه ای ز زلف ترا همچو هاله کرد

هر پاره از دلم به جهانی فکند آه

این طفل باددست چه با این رساله کرد

درد هزار ساله ما را به یک نفس

پیر مغان دوا به شراب دوساله کرد

دولت همان به سایه من فخر می کند

قسمت مرا اگر به سگان هم نواله کرد

صائب نمی خورد جگر از فکر برگ عیش

هرکس به درد و داغ قناعت چو لاله کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode