گنجور

 
صائب تبریزی

اگر ز چهره داغم نقاب بردارند

جهانیان نظر از آفتاب بردارند

چنان مکن که به حال خودت گذارد عشق

نه دوستی است که دست از کباب بردارند

ز چشم شور تماشاییان مشو غافل

که رنگ نشأه ز روی شراب بردارند

ز شرم وصل شدم آب دوستان چه شدند

که نخل موم من از آفتاب بردارند

اگر به مجلس روحانیان رسی صائب

بگو که قسمت ما را شراب بردارند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode