سبکروان به زمینی که پاگذاشته اند
بنای خانه بدوشی بجا گذاشته اند
کمند جاذبه مقصدست مردان را
ز دست خویش عنانی که وا گذاشته اند
خسیس تر ز جهان آن خسیس طبعانند
که دل به عشوه این بیوفا گذاشته اند
عجب که روز جزا سر برآورند از خاک
کسان که خانه دل بی صفا گذاشته اند
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
به دست آب روان قضا گذاشته اند
عجب که اهل دل از دل به مدعا نرسند
که رو به کعبه حاجت رواگذاشته اند
چه فارغند ز رد وقبول مردانی
که پای خود به مقام رضا گذاشته اند
عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
گمان مبر که ترا با تو وا گذاشته اند
چو نی بجو نفس گرم ازان سبکروحان
که برگ را ز برای نوا گذاشته اند
مباش در پی مطلب که مطلب دو جهان
به دامن دل بی مدعا گذاشته اند
معاشران که ز هم نقد وقت می دزدند
چه نعمتی است که ما را به ما گذاشته اند
ربوده است دل بدگمان قرار ترا
وگرنه قسمت هرکس جدا گذاشته اند
فغان که در ره سیل سبک عنان حیات
ز خواب بند گرانم به پاگذاشته اند
مگر فلاخن توفیق دست من گیرد
که همچو سنگ نشانم بجاگذاشته اند
میار دست فضولی ز آستین بیرون
که شمع وشیشه وساغربجاگذاشته اند
چه شد که هیچ نداری کم است این نعمت
که آستان ترا بی گدا گذاشته اند
مباش محو اثرهای خود تماشا کن
که پیشتر ز تو مردان چهاگذاشته اند
دعای صدرنشینان نمی رسد صائب
به محفلی که ترا بی دعا گذاشته اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند
بنای خانهبدوشی به جا گذاشتهاند
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
به دست آب روان قضا گذاشتهاند
عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.