گنجور

 
صائب تبریزی

مرا که سایه خم سایه کمر باشد

چه احتیاج به سرسایه دگر باشد

عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه

سری کجاست که لایق به دردسرباشد

زسیل حادثه از جا روند بیجگران

کمند وحدت ما موجه خطر باشد

همیشه عشق زتردامنان در آزارست

بلای چشم بود هیزمی که تر باشد

مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است

که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد

شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ

زاعتدال چو بگذشت نیشتر باشد

کنم درست کدامین شکسته خود را

مرا که دست ودل از هم شکسته تر باشد

به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست

گشاد و بست من از عالم دگر باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode