گنجور

 
صائب تبریزی

رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد

زدرد عشق تو رنگ خزان دگرگون شد

زجوش حسن تو شد تنگ آنچنان گلزار

که گل ز رخنه دیوار باغ بیرون شد

چو لاله ساغر یاقوت داغدار شود

ازان شراب که لبهای یار میگون شد

دل خراب مرا جورآسمان کم بود

که چشم شوخ توظالم هم آسمان گون شد

زر تمام عیار از محک شکفته شود

زسنگ روی نتابد کسی که مجنون شد

ز شور حشر به دنبال خود نمی بیند

به جستجوی تو هر کس ز خویش بیرون شد

چنان که سیر فلاخن به سنگ وابسته است

ز کوه درد مرا شور عشق افزون شد

خدا ز صحبت افسردگان نگه دارد

که نبض مرده شد این سیل تا به هامون شد

به برگ سبز همان به که از ثمر سازد

چو سرو هر که درین روزگار موزون شد

شرابخانه اش از سینه جوش زد صائب

ز خارخار محبت دلی که پرخون شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode