گنجور

 
صائب تبریزی

سبک جولان کند شوق سبک‌روحش گران‌ها را

به دنبال افکند منزل درین ره کاروان‌ها را

ز حیرانی خرد شد خشک، تا تردستی صنعش

به دور انداخت بی‌آب آسیای آسمان‌ها را

چنان کز ابر رحمت، ناودان رطب اللسان گردد

ز ذکر حق طراوت می‌شود پیدا زبان‌ها را

نیم از هرزه‌نالان چون جرس در وادی عشقش

ز فریادی به منزل می‌رسانم کاروان‌ها را

ز درد و داغ عشق آن‌ها که می‌گویند با زاهد

ز خامی در تنور سرد می‌بندند نان‌ها را

ز سختی‌های دوران قانعان را نیست پروایی

هما صبح امید خود شمارد استخوان‌ها را

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟

که مرغان کاسه دریوزه کردند آشیان‌ها را

چنان کز ایستادن صاف گردد آب‌ها صائب

خموشی می‌کند روشن گهر، تیغ زبان‌ها را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode