گنجور

 
صائب تبریزی

ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا

که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا

نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان

دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا

چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش

نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا

یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او

که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا

سخن سنجیده گفتن نیست کار هر تنک ظرفی

نمی گردد ز هر آب تنک، در ثمین پیدا

به وا کردن ندارد حاجت این مکتوب سر بسته

که گردد تنگدستی بی سخن از آستین پیدا

جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی

اگر آسودگی می بود در روی زمین پیدا

سیه رویی ندارد راستی در پی، نظر واکن

که این معنی ز نقش راست باشد در نگین پیدا

نبود از درد دین، زین پیش خالی هیچ دل صائب

به درمان در زمان (ما) نگردد درد دین پیدا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode