گنجور

 
صائب تبریزی

عقده چون وقت رسد عقده‌گشا می‌گردد

غنچه ممنون عبث از باد صبا می‌گردد

زنگ روشنگر آیینه ما می‌گردد

در پری‌خانه ما جغد هما می‌گردد

درد صاف از دل خوش‌مشرب ما می‌گردد

در پری‌خانه ما جغد هما می‌گردد

دل محال است ز دلدار شود روگردان

هر طرف قبله بود قبله‌نما می‌گردد

خبر از سایه خود آهوی وحشی را نیست

دل سرگشته چه دانم که کجا می‌گردد

چشم کوته‌نظران حلقه بیرون در است

ورنه آن سرو روان در همه‌جا می‌گردد

می‌شود حلقه فتراک بر او دامن دشت

از کمند تو شکاری که رها می‌گردد

نیم آن فاخته کآزاد توان کرد مرا

سرو را طوق من انگشتر پا می‌گردد

محملی را که درین بادیه من می‌طلبم

نه فلک در طلبش آبله پا می‌گردد

رهنوردی که درین بادیه هموار رود

خار در رهگذرش دست دعا می‌گردد

شاه دریوزه همت ز فقیران دارد

می‌رسد هرکه به درویش گدا می‌گردد

کاش اندیشه ما در دل او ره می‌داشت

آن که پیوسته در اندیشه ما می‌گردد

سختی راه شود سنگ‌فسان رهرو را

نرمی راه حنای کف پا می‌گردد

آن که بر آتش بی‌تابی گل آب نزد

کی چراغ سر خاک شهدا می‌گردد؟

عمر چون باد به این سرعت اگر خواهد رفت

دانه و کاه ز هم زود جدا می‌گردد

می‌شود خس ز قبول نظر خلق شریف

کاه اگر قیمتی از کاهربا می‌گردد

بی‌عصایی است درین راه دلیل کوری

هرکه بیناست در اینجا به عصا می‌گردد

در بیابان طلب راهروان را شب‌ها

نفس سوخته‌ام راهنما می‌گردد

قامت هرکه خم از بار عبادت گردید

قبله حاجت و محراب دعا می‌گردد

فکر صائب نه کلامی است کز او سیر شوند

تشنه سیراب کی از آب بقا می‌گردد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode