گنجور

 
صائب تبریزی

چون ندارد حرف ره در خلوت محجوب ما

پیچ و تاب بی قراری ها بود مکتوب ما

پیش ما وصل لباسی پرده بیگانگی است

چشم می پوشد ز بوی پیرهن یعقوب ما

غیر تسلیم و رضا در وحشت آباد جهان

کیست دیگر تا کند مکروه را مرغوب ما؟

تیغ را گردد زبان کند از سپر انداختن

خصم غالب می شود ز افتادگی مغلوب ما

از تلاش وصل بر ما زندگانی تلخ بود

شد ز حسن عاقبت درد طلب مطلوب ما

جذبه دریا دلیل سیل پا در گل بس است

رهنما را می شمارد سنگ ره مجذوب ما

هست در هر نقطه ای پوشیده صد طومار حرف

سرسری چون خامه صائب مگذر از مکتوب ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode