گنجور

 
صائب تبریزی

وقت است بگذریم چو موج از شراب تلخ

بیرون کشیم گوهر خود را ز آب تلخ

کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود

هر کس گذشته است درین نشأه ز آب تلخ

اینجا به آب توبه ز لب زنگ می بشوی

در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ

شکر به زهر و نوش به نشتر که داده است؟

از دل مبر حلاوت ایمان به آب تلخ

نه خوردنت به وقت و نه خوابت به جای خویش

چون زنده مانده ای تو به این خورد و خواب تلخ؟

دل را مسوز ز آتش عصیان که رم کند

در پیش سگ اگر فکنی این کباب تلخ

صائب بریز اشک که در آفتاب حشر

خواهد گرفت دست ترا این گلاب تلخ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode