گنجور

 
صائب تبریزی

خیال آب مرا در سراب‌ها انداخت

امید گنج مرا در خراب‌ها انداخت

اگرچه عشق ندارد ز من فسرده‌تری

توان به سینه گرمم کباب‌ها انداخت

به زیر بار غمی عشق او کشید مرا

که کوه را به کمر پیچ و تاب‌ها انداخت

اگرچه شکوه من از حساب بیرون بود

به یک نگاه ز هم آن حساب‌ها انداخت

ز چشم شور مکافات مزد خواهد یافت

ستمگری که نمک در شراب‌ها انداخت

اگر ادب نکند آه را عنانداری

توان ز چهره مطلب نقاب‌ها انداخت

مکن شتاب برای شکفتگی زنهار

که برق را ز نفس این شتاب‌ها انداخت

اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز

ز داغ در جگرم آفتاب‌ها انداخت

شد از غرور عبادت زبان عذر خموش

مرا به راه خطا این صواب‌ها انداخت

هنوز لاله‌رخ من زنی سواران بود

که در قلمرو در انقلاب‌ها انداخت

نداشت کار کسی با سپند من صائب

مرا ز بزم برون اضطراب‌ها انداخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode