از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است
این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟
نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی
پله ناز تو بسیار گران افتاده است
گرچه از ناز مقیم است به یک جا دایم
همه جا سایه آن سرو روان افتاده است
نیست ممکن که چکیدن نرود از یادش
عرق از بس که به رویت نگران افتاده است
فیض خورشید جهانتاب ز بس عام شده است
ذره از هستی ناقص به گمان افتاده است
طاق ابروی تو در حلقه آهو چشمان
سست عهدست ولی سخت کمان افتاده است
درنیاید به بغل خرمنش از بسیاری
گرچه شکر لب من مور میان افتاده است
با لب تشنه ز کوثر به تغافل گذرد
هر که را آتش روی تو به جان افتاده است
غنچه منشین، گره خاطر ایام مشو
دو سه روزی که هوا بال فشان افتاده است
غفلت پیریم از عهد جوانی پیش است
خواب ایام بهارم به خزان افتاده است
از لبش جای سخن عقد گهر می ریزد
هر که صائب چو صدف پاک دهان افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است
این چه برق است درین لاله ستان افتاده است؟
نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد
هر که چون قطره شبنم نگران افتاده است
حال ما رهروان آبله پایی داند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.