گنجور

 
صائب تبریزی

از شکر چاشنی ناله نی بیشترست

اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟

در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند

در صدف گرد یتیمی به جبین گهرست

برنگردد ز غلط کرده خود حسن غیور

ورنه از آینه چشم و دل ما پاکترست

از سخن بیش تمتع به سخن سنج رسد

از گهر بهره غواص همین یک نظرست

زاهد از ترک ندارد غرضی جز شهرت

سکه از بهر روایی است که پشتش به زرست

جاهل آن به که به گفتار دهن نگشاید

کودکان را ز لب بام خطر بیشترست

پاس دم دار گر از عمر بقا می طلبی

که بر این مرغ گرفتار، نفس بال و پرست

ساکن از شیشه ساعت نشود ریگ روان

گرچه در جسم بود روح همان در سفرست

پیش چشمی که بود تخم امیدش در خاک

رگ ابری که ندارد گهری نیشترست

مکش از مالش ایام چو بی دردان سر

که چو تن سوده شود صندل صد دردسرست

خواب شیرین بودش بستر و بالین صائب

خانه هر که چو زنبور عسل مختصرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode