گنجور

 
صائب تبریزی

پرده‌دار و حاجب و دربان نمی‌باشد مرا

خانه چون آیینه بی‌مهمان نمی‌باشد مرا

دُرد و صافِ عالمِ امکان ز یک سرچشمه است

شکوه‌ای از ساقیِ دوران نمی‌باشد مرا

کعبه و بتخانه یکسان است پیشِ چشمِ من

سنگِ کم در پلهٔ میزان نمی‌باشد مرا

در خراباتِ تجرّد می‌کنم چون عشق سِیر

خانه در معمورهٔ امکان نمی‌باشد مرا

طوقِ من چون قمریان از حلقهٔ ماتم بود

خاطرِ شاد و لبِ خندان نمی‌باشد مرا

آنچه چون آیینه دارم در نظر، نقشِ دل است

از کسی پوشیده و پنهان نمی‌باشد مرا

شعله را در پاکبازی داغ دارد همّتم

خارخارِ آرزو در جان نمی‌باشد مرا

قانعم با قطرهٔ آبی که دارم چون گهر

چشمِ آب از قُلزم و عمان نمی‌باشد مرا

نیک و بد یک جلوه چون آیینه دارد در دلم

شکوه از چشم و دلِ حیران نمی‌باشد مرا

داده‌ام دل را به دست عشق در روز ازل

یوسفِ بی‌جرم در زندان نمی‌باشد مرا

همچو مژگان تیرِ یک ترکش بود افکارِ من

مصرعِ بی‌رتبه در دیوان نمی‌باشد مرا

خود به خود چون غنچه صائب عقده‌ام وا می‌شود

احتیاجِ ناخن و دندان نمی‌باشد مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode