گنجور

 
صائب تبریزی

نیست ممکن قُربِ آتش بال و پر سوزد مرا

چون سمندر دوری آتش مگر سوزد مرا

گر چنین حسنِ گلو‌سوزش جگر سوزد مرا

از سرشکِ آتشین، مژگانِ تر سوزد مرا

از لطافت می‌شود هر دم به رنگی عارضش

تا به هر نظّاره‌ای رنگِ دگر سوزد مرا

چون توانم از تماشایش نظر را آب داد؟

آن که رخسارش نگه در چشمِ تر سوزد مرا

گر چنین خواهد شد از می عارضِ او آتشین

خون چو داغِ لاله در لَختِ جگر سوزد مرا

کی به خلوت، رُخصتِ بَر گِردِ سَر گشتن دهد؟

آتشین‌خویی که در بیرونِ در سوزد مرا

بهرِ روغن، آبروی خود چرا ریزم به خاک؟

تا چراغ از آبِ خود همچون گهر سوزد مرا

شمع را هرگاه گردد گِردِ سر پروانه‌ای

بی پر و بالی ز آتش بیشتر سوزد مرا

از پرستاران، به غیر از اشک و آهِ آتشین

کیست بر بالین، چراغی تا سحر سوزد مرا

فیضِ صبحِ زنده‌دل بیش است از دل‌های شب

مرگِ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا

شمعِ محفل گر نپردازد به من از سرکِشی

گرمیِ پرواز صائب، بال و پر سوزد مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode