گنجور

 
صائب تبریزی

شوق دل دیگر به آب تیغ مژگان تشنه است

آتش خاکسترآلودم به دامان تشنه است

چشمه سار خضر را زحمت مده ای باغبان

خاک این گلشن به خون عندلیبان تشنه است

از طراوت گرچه آب از عارض او می چکد

سبزه خطش به خونریز شهیدان تشنه است

چند از آب خجالت تازه رو باشد کسی؟

گل به خون خود در آن چاک گریبان تشنه است

بود تا در بزم یک هشیار، ساقی می نخورد

باغبان آبی ننوشد تا گلستان تشنه است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode