گنجور

 
صائب تبریزی

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است

با دهان خشک مردن، بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخ‌کامان را ز تلخی‌های عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

کوهِ طاقت برنمی‌آید به موج حادثات

لنگر از رَطلِ گران کردن در این دریا خوش است

بادبانِ کشتیِ مِی نعرهٔ مستانه است

های‌وهوی مِی‌کَشان در مجلس صهبا خوش است

خرقهٔ تزویر از باد غرور آبستن است

حق‌پرستی در لباس اطلس و دیبا خوش است

ماه در ابر تُنُک جولانِ دیگر می‌کند

چهرهٔ طاعت، نهان در پردهٔ شب‌ها خوش است

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند

چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را

عشرت امروز بی اندیشهٔ فردا خوش است

برق را در خرمن مردم تماشا کرده است

آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

زور بر راه آوِرَد چون راهرو تنها شود

از دو عالم، دشت‌پیمایِ طلب‌تنها خوش است

ناقصان در پردهٔ ظلمت نمی‌بینند نور

ورنه پیش کاملانْ طاوسْ سر تا پا خوش است

هیچ کاری بی‌تأمل گرچه صائب خوب نیست

بی‌تأمل آستین افشاندن از دنیا خوش است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode