مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است
عذرخواه نقش از نقاش حیرانی بس است
غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیر و دار موج
چون حباب شوخ چشم این کاسه گردانی بس است
اینقدر تمهید بهر دفع ما در کار نیست
خط راه اهل غیرت چین پیشانی بس است
خاکساران ایمنند از ترکتاز حادثات
پشتبان کلبه ما گرد ویرانی بس است
چشم پرسش از تو بی پروا ندارد هیچ کس
حال بیماران خود را این که می دانی بس است
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عفو
ای عزیزان، جرم یوسف پاکدامانی بس است
نیست ارباب نظر را جرم در اظهار عشق
باعث رسوایی آیینه حیرانی بس است
آفتاب زندگانی روی در زردی گذاشت
مشت آبی زن به روی خود، گرانجانی بس است
پاکدامانان حریف خار تهمت نیستند
شرم دار از غنچه ای بلبل، نواخوانی بس است
چند صائب می کنی اندیشه از روز جزا؟
عذرخواه مجرمان اشک پشیمانی بس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سر خط درسکمالت منتخب دانی بس است
ازکتاب ما و من سطر عدمخوانی بس است
چند باید چیدن ای غافل بساط اعتبار
از متاعکار و بارت آنچه نتوانی بس است
تا درین محفل چراغ عافیت روشن کنی
[...]
چند روزی در جهان ای عمر مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
آرزوی جاه داری گر ز نقش اعتبار
یاد تعمیر خیالت خانه ویرانی بس است
گشتی از درس کمال امروز غافل مر تو را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.