گنجور

 
سعدی

چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست

مجموع‌تر از ملک رضا مملکتی نیست

گر منزلتی هست کسی را مگر آن است

کاندر نظر هیچ کسش منزلتی نیست

هر کس صفتی دارد و رنگی و نشانی

تو ترک صفت کن که از این به صفتی نیست

پوشیده کسی بینی فردای قیامت

کامروز برهنه‌ست و بر او عاریتی نیست

آن کس که در او معرفتی هست کدام است؟

آن است که با هیچ کسش معرفتی نیست

سنگی و گیاهی که در آن خاصیتی هست

از آدمیی به که در او منفعتی نیست

درویش تو در مصلحت خویش ندانی

خوش باش اگرت نیست که بی مصلحتی نیست

آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست

بر خون که دلارام بریزد دیتی نیست

راه ادب این است که سعدی به تو آموخت

گر گوش بداری به از این تربیتی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode