غزل ۵۸۹
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد
خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست
بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی
تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل
هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی
انت ریان و کم حولک قلب صاد
انت فرحان و کم نحوک طرف باکی
یا رب آن آب حیات است بدان شیرینی
یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی
جامهای پهنتر از کارگه امکانی
لقمهای بیشتر از حوصله ادراکی
در شکنج سر زلف تو دریغا دل من
که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی
آه من باد به گوش تو رساند هرگز
که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی
الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
سعدیا آتش سودای تو را آبی بس
باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
مینا مرادی نوشته:
درود.
سر به خمخانه ی تشنیع فروخواهم برد…
گویا سرزنش های اهل زمانه حکم می را برای شیخ داشته اند…زیباتر از این نمی شد به مردم بیکاره ی ملامتگر دهن کجی کرد!
مرحبا بر استاد سخن با این تشبیه!
گمنام-۱ نوشته:
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست
بدر ،! ای سینه که از دست ملامت چاکی
…….
جامه ای پهن تر از کارگه امکانی
لقمه ای بیشتر از حوصله ادراکی
..
آه من باد به گوش تو رساند؟ هرگز!
که نه ما بر سر خاکیم و، تو بر افلاکی
حمیدرضا محمدی نوشته:
ترجمه تکبیت عربی این غزل به زحمت استاد گرامی آقای حمید امینی:
انت ریان و کم حولک قلب صاد
انت فرحان و کم نحوک طرف باکی
تو سیراب و چه دلها که تشنهکام، گرداگرد تواند. تو شادان و چه چشمها که گریان، سوی تواند.