گنجور

 
سعدی

عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم

بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم

بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط

تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم

دیگران با همه کس دست در آغوش کنند

ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم

نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز

ور تحمل نکند زحمت ما تا نرویم

گر به خواری ز در خویش براند ما را

به امیدش بنشینیم و به درها نرویم

گر به شمشیر احبا تن ما پاره کنند

به تظلم به در خانه اعدا نرویم

پای گو بر سر و بر دیده ما نه چو بساط

که اگر نقش بساطت برود ما نرویم

به درشتی و جفا روی مگردان از ما

که به کشتن برویم از نظرت یا نرویم

سعدیا شرط وفاداری لیلی آن است

که اگر مجنون گویند به سودا نرویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode