حکایت سفر حبشه
غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیچ سفر کردم اندر نفس
بیابان گرفتم چو مرغ از قفس
یکی گفت کاین بندیان شب روند
نصیحت نگیرند و حق نشنوند
چو بر کس نیامد ز دستت ستم
تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان
وگر عفتت را فریب است زیر
زبان حسابت نگردد دلیر
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس از خدای و مترس از امیر
چو خدمت پسندیده آرم بجای
نیندیشم از دشمن تیره رای
اگر بنده کوشش کند بندهوار
عزیزش بدار خداوندگار
وگر کند رای است در بندگی
ز جان داری افتد به خربندگی
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر بازمانی ز دد کمتری
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
سعدی نوشته:
عزیزش بدارد خداوندگار
فرخ نوشته:
منظور از حًبًش محلی است در ناحیه بصره.سعدی هیچوقت به جبشه نرفته تا جاییکه می دانم! تیتر انتخابی برای این شعر اصلاح باید شود.
7 نوشته:
یکی گفت کاین بندیان شبروند
نصیحت نگیرند و حق نشنوند
شبرو=دزد
چون در گذشته دزدها شرم داشتند و بیشتر دزدیها در شب و تاریکی انجام میشد و نه مانند این زمانه در روز روشن
خلاصه دزدان زبردست امروزی را باید روزرو،روشنرو نامید و گروه دزدان را روشن روان
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
دکه:سکو،جای تخت