گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری

با دل آسوده سنگ را نگذاری

با لبش ای لعل ناب در چه حسابی

با رخش ای آفتاب در چه شماری

از تو یکی قطره آب بحر محیط است

و ز تو یکی ذره ز آفتاب هزاری

دین و دل ای پادشاه صورت و معنی

ما بتو دادیم، اختیار تو داری

هیچ تو از روز بازخواست نترسی

هیچ تو شرم از خدا و خلق نداری

دل چو رضی مینهی به درد وداعش

چاره نداری جز آنکه جان بسپاری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode