گنجور

 
اوحدی

نمی‌یابم برت چندان مجالی

که در گوش تو گویم حسب حالی

هوس دارم که هر روزت ببینم

و گر هر روز نتوان، هر به سالی

منم هر ساعت از هجرت به دردی

منم هر لحظه از عشقت به حالی

نه در کار بلای هجر دستی

نه در خورد هوای عشق بالی

فضیحت گشته‌ای، بی‌خانمانی

به غارت برده‌ای، بیجاه و مالی

سخن بسیار دارم، گر دلت را

ز پر گفتن نیفزاید ملالی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode