گنجور

 
اوحدی

ای رخت خرم و دهانت خوش

وآن نظر کردن نهانت خوش

روش قد نازنینت خوب

شیوهٔ چشم ناتوانت خوش

وصل آن رخ به جان همی طلبم

به رخم در نگر که جانت خوش!

یارب، آن پرده کی براندازی؟

تا ببینیم جاودانت خوش

به دهن میوهٔ بهشتی تو

میوه شیرین و استخوانت خوش

چند گویی: زیان کنی از من؟

سود کی کردم؟ ای زیانت خوش

کی ببینیم تنگ چون کمرت؟

دست خود کرده در میانت خوش

باز ما را دلیست آشفته

با سر زلف دلستانت خوش

اوحدی را شبی ببینی تو

مرده بر خاک آستانت خوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode