گنجور

 
اوحدی

عشق روی تو نه در خورد دل خام منست

کاول حسن تو و آخر ایام منست

از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی

راه عشقت نه به پای دل در دام منست

مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه

بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست

من حذر می‌کنم از عشق، ولی فایده نیست

حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست

آفت سیل به همسایه رساند روزی

سخت باریدن این ابر که بر بام منست

روزگار از دل محنت کش من کم مکناد!

درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست

تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز حسد

خارشد هر سر مویی، که بر اندام منست

نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر

هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست

گرد عاشق شدن و عشق نگردد دیگر

اوحدی، گر بچشد زهر، که در کام منست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode