گنجور

 
عرفی

نگویمت بنشین در قدح شراب انداز

کرشمه ای کن و یک شهر در خراب انداز

زبان ناز فصیح و لب نیاز به مهر

بیا و طرح سؤالات بی جواب انداز

همه نتیجهٔ سیرابی است خامی ما

خدای را گذر ای بخت بر سراب انداز

ز خود جدا شو و همراهی برهمن کن

ز خود تهی شو و سجاده بر شراب انداز

رمید صبحِ طرب ، دل منِه به یک دم عیش،

رسید بخت سفر کرده، فرش خواب انداز

گرت هواست که با عشق هم پیاله شوی

هزار میکده از خون دل شراب انداز

مده عنان تعلق به حسن هر ذره

بر آر دستی و بر فرش آفتاب انداز

نه مرد ورطهٔ بحر حقیقتی ، عرفی

برو سفینهٔ تقلید بر سراب انداز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode