گنجور

 
عرفی

برو ای غم خبری از دل آواره بیار

آن چه در این سفر اندوخته یکباره بیار

من ز داروی اجل چارهٔ دل یافته ام

ای مسیح ار بودت بهتر ازین چاره، بیار

ای اجل جان ندهد اهل وفا، سعی مکن

یا برو رخصت از آن غمزهٔ خونخواره بیار

آتش طور، بهشت است، چنین نیست حلال

عشق اگر می طلبی رو دل صد پاره بیار

عرفی این گونه دل جان مفشانی هرگز

جمع کن هر چه به هیچ ارزد و یکباره بیار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode