گنجور

 
عرفی

خرد، دارالشفا و جهل، محنت‌خانه می‌سازد

خراب مستی‌ام، کاین هردو را ویرانه می‌سازد

چنان شایستهٔ عشقم که بعد از سوختن، گردون

ز خاکم بلبل، از خاکسترم پروانه می‌سازد

دو روزی یاریت گشتم، مذاقم بی‌حلاوت شد

مرا جام شراب و گریهٔ مستانه می‌سازد

چو تن‌ها گردم از غم‌های او صد هم‌نشین دارم

میان بی‌غمان تنهایی‌ام دیوانه می‌سازد

چو در بیت الحرام آیی، مکن بیعت به او عرفی

که او در کعبهٔ اسلام ، ره بتخانه می‌سازد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode